اردیبهشت 98 با دوتا از دوازدهمیای مدرسه‌مون زیرِ سایهٔ کولرآبیِ سالن امتحانامون وایساده‌بودیم و دربارهٔ کنکور و سال کنکور و چی میشه؟ چیکار کنیم؟ و اینا حرف می‌زدیم. یکیشون که واقعاً خیلی خیلی آدم خوبیه و اصلاً از اون آدمایی نیست که الکی و بیخودی جو بسازن و اینا، گفت اصلاً فکر نکنین که سال کنکور قراره خیلی سخت بگذره بهتون و همه، بیخودی میگن که این دوهفته بعد امتحانا واقعاً استراحت کنین چون آخرین استراحتتونه. و گفت سال کنکور قراره اتفاقاً خیلیم خوش بگذره و این حرفا. اون بغلیشم تایید می‌کردش. 
خیلی وقت پیش، توی اتاق مشاوره نشسته‌بودم و دربارهٔ ساعت‌مطالعه‌م با مشاورمون حرف می‌زدم که کمه و من "هیچی" نمی‌شم و چجوری تو یه‌سال پزشکی بیارم اصلاً؟ بعد خودش و یکی از دانشجوهای دندونپزشکی بهشتی که قبلاً توی مدرسهٔ ما بود، گفتن مگه این مدرسه تاحالا تو یه‌سال پزشکی نداده؟ چرا چرت میگی؟ و اینا. ولی خیلی سخت، تونستن. راه، سخته. نباید توقعِ جزایر هاوایی رو از سال کنکورت داشته‌باشی. نون. که پزشکی بهشتی آورد و رتبه‌ش دورقمی شد، تخمین رتبهٔ سنجشش یک کشوری بود. کسی بود که 72 ساعت در هفته درس می‌خوند. هروقت که 72 ساعت درس خوندی، این حرفارو بزن. بعدش منم رفتم به در کمد دیواریم، یه برگه چسبوندم که روش نوشته بودم:هروقت 72 ساعت در هفته درس خوندی، حق داری غر بزنی» 

یکی از بچه‌های ریاضی که کنکورشو داده‌بود و انتخاب رشته کرده‌بود و دانشجوی صنایعِ بهشتی بود، اومده‌بود باهامون حرف بزنه و از کنکورش بگه. می‌گفت من، خیلی زیاد به دوستام اهمیت دادم و همون دوستام، ولم کردن. آدمی بودم که رشتهٔ بهتری می‌تونستم قبول بشم، ولی از بس به دوستام اهمیت دادم و اونا رو به خودم، ارجح دونستم، از حد خودم، پایینتر قبول شدم و اونا،چیزی رو قبول شدن که الان، من می‌خونم و از حد خودشون بالاتره.
می‌گفت نونِ پاراگراف بالایی که رتبهٔ دورقمی آورد و پزشکی بهشتی خوند، همسایه‌شون بود و توی یه‌ساختمون بودن و خیلی از کاراشون رو باهم می‌کردن. می‌گفت نون. به خودش خیـــــــــــــــلـــــــــــــــی سخت گرفت. پشتِ‌سرش، دبیر فیزیکمون گفت و نتیجه‌ش هم گرفت! گفت: موقعِ نتایج، کارنامه‌ش رو دیدم که 2-3 تایی صد داره و انقدری که به خودش سخت گرفت، چیزی که قبول شد، حقش بود.

اون دوازدهمی‌ای که باهاش حرف می‌زدم، الان ازش خبر دارم. فیزیک کنکورشو، سفید گذاشته و می‌خواد سالِ بعد، پشت‌کنکور بمونه. براش خوشحالم. چون فکر نمی‌کردم که اگر کنکورشو بد بده، بخواد پشت کنکور بمونه. براش خوشحالم که راهشو پیدا کرده و می‌خواد که سختی بکشه. 
ینی می‌خوام بگم مسیر، واضحه. سختی بکش و چیزی رو که می‌خوای بدست بیار. سال کنکور و چه‌بسا سالهای کنکور، قرار نیست جزایر هاوایی باشن و پرواضحه که باید چیکار کنی. مشاورمون حرف خوبی زد که نمی‌دونم اینجا نوشتمش یا نه، گفت اگر قراره کاری انجام بشه، و شما به انجامِ اون‌کار نیاز داشته‌باشین، انجامش می‌دین! اگر در ازاش پول بدن بهتون، دیگه فرقی نمی‌کنه از در، با پا می‌رین بیرون یا با کله! شما می‌رین بیرون! و پروسهٔ درس‌خوندن، همینش مهمه. همین حرف، بی‌نیازی ما رو به مشاور و کلاس و برنامه، روشن می‌کنه. خیلی ساده‌س.
من، پزشکی می‌خوام.
برای قبولی پزشکی، باید کنکور بدم و رتبه‌م پایین بشه.
برای رتبهٔ پایین، باید درصدام بالا بشه.
برای درصدای بالا، باید خیلی بخونم و تست بزنم.
پس بخون تا پزشکی بیاری!

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها