1. جمعه رفتیم کتابخونه. با دوستم. و چون کنکور تجربی بود کتابخونه خالی خالی بود. منم از فرصت استفاده کردم و عکس گرفتم.(بعداً می‌ذارمش) از جایی که می‌شینم و از کل کتابخونه و اینا. خوب بود ولی خبر نداشتم که قراره آرامش قبل از طوفان باشه.
2.شنبه هم رفتم تا ساعت دوازده و نیم و بعدش رفتم دندونپزشکی و توی مرداد وقت گرفتم و همینجوری که نشسته بودم توی مطب تا نوبتم بشه، چون وقت ناهار بود، پزشکا میومدن و ناهار می‌خوردن. بعد پزشک عمومی‌ای که بچگیام میومدم پیشش رو هم دیدم:))) و کلاً از فیلد کاریشون خیلی خوشم اومد. دندونپزشکی که اونجا بود نرفت باهاشون ناهار بخوره و مریضا رو می‌دید و کار می‌کرد. بنده‌خدا خیلی کار کرد. اولین‌بارم بود می‌رفتم پیشش و یکی از بیماراش بیرون مطب گفت خوبه ولی فیس و افاده‌ایه:|||| ولی یک اپسیلون فیس و افاده من توی این بشر ندیدم! همون بیماری که این حرفو زد، تا رفت توی مطب شروع کرد به حرف زدن و از شوهرش که جراحه و خودش که ۳۱ سال درس خونده گفت و اومد بیرون با منشی که حرف زد، از سفر خارج از کشورش و ۲۳ تا سرویس که از مادربزرگش به ارث رسیده و فلان و فلان حرف زد. یکم مسخره بود:|| 
3. امروزم دوستم که از دبستان باهاش دوست بودم و می‌شناختمش و باهاش این چندروز رو می‌رفتم مسافرت، به‌خاطر اینکه گفتم نباید خودتو مقایسه کنی با کسی و نباید اگر کسی خودشو مقایسه می‌کنه، طرفشو بگیری، بهم گفت این مدت فقط با هم تلفنی حرف می‌زدیم و تو تغییرایی کردی که من نمیدونم و منم تغییرایی کردم که شاید تو ندونی و در کل بهم گفت یه عوضی بیش نیستم. من اگر میگفتم خودشو مقایسه نکنه، واسه این بود که امسال همین‌کارو خودم کردم و چقدر پشیمونم! راسته که میگن یه‌سری چیزا رو تا آدما با سر نرن توی دیوارش، نمی‌فهمن و گفتن و ثابت‌کردن هم فایده‌ای نداره. منم فهمیدم که اگر می‌خوام دوستیام رو حفظ کنم، نباید باهاشون برم کتابخونه. چون به‌شدت روی سر و صدا حساسم و از اونجایی که اگر سر و صدایی بالا بگیره، من ساکت نمی‌شینم و یا با نگاه یا با حرف ازشون میخوام که ساکت بشن، نمی‌تونم من، کسی باشم که سروصدا میکنه و اعصابم به‌شدت خورد میشه اگر حرفی بزنم توی کتابخونه. و دوستمم درک نمی‌کرد و درک نمی‌کنه و صد سال دیگه هم درک نخواهد کرد این حساسیت منو. آدمی رو که از کلاس چهارم می‌شناسمش و می‌شناستم و چقدرر زیاد پیشش گله‌هام از آدما رو بردم، امروز رسماً از دست دادم و اگر هم باز بخوایم دوست بشیم، هیچی مثل قبل نمیشه چون واقعاً امروز ناراحت شدم و خسته‌م که توی کل این دنیا، یکی که بی دغدغه به حرفام گوش بده و من، اولویت اولش باشم رو ندارم. خیلی خوشحالم که آدرس اینجا رو به کسی ندادم.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها