رفتم دوتا دفترچه و یهتخته شاسی و سهتا خودکار گرفتم، شد ۶۷ تومن!
سه تا بیسکوییت و یهبادومزمینی و یهبسته نسکافه گرفتم، شد ۳۴ تومن!
تو راه برگشت میخواستم بستنی بگیرم، از بس تو فکر بودم که چی گرفتم مگه که اینهمه شده، راه خونه رو اومدم یهراست! اشتهام کور شد واقعاً.
تو فکر اینم که همه میگن پول همه چیز نیست و خوشبختی نمیاره ولی بیاین روراست باشیم و اینا رو بریزیم دور! جامدادیم زیپش خراب شده و بسته نمیشه، رفتم قیمت جامدادیا رو دیدم، ارزونترینش ۶۰ تومن بود. چه خبره آخه؟
چرا ارزونترین جامدادی باید ۶۰ تومن باشه آخه؟ دقیقاً پول خوشبختی نمیاره ولی یکی میگفت من ترجیح میدم توی لامبورگینیم بشینم و به بدبختیام فکر کنم تااینکه با شادی و خوشحالی، گرسنگی بکشم!
دوست داشتم توی تهران، بمونم و زندگی کنم. تهرانو واقعاً دوست داشتم. ولی منصفانه بخوایم فکر کنیم، نمیشه توی تهران دووم آورد. با حقوقای کم الان خرجای خیلی خیلی زیاد که واقعاً هرچقدر این لیست خریدو بالا پایین میکنم و جمع میزنم میبینم انگار قیمتا همینه، نمیشه دووم آورد.
بیصبرانه روزشماری میکنم واسه رفتن و نجات دادن خودم. احساسی بخوام فکرکنم توی تهران میمونم ولی ظلمه به خودم! اینجا رو دوست دارمحداقلش کسی به چشم خارجی نگام نمیکنه و از جنس این مردمم. ولی واقعیت اینه که دووم آوردن توی این شهر سخته. امروزی که رفتم بیرون و بیشتر و با چشم خودم قیمتا رو دیدم انگار یکی بهم تشر زد که میبینی؟
الان و توی ۱۷ سالگی اینهمه تعجب نکردم که بعدا و توی ۲۷ سالگیم هم اینهمه تعجب کنم! آدم یه اشتباهو دوبار تکرار نمیکنه.
انگار یکی محکم زده تو گوشم که حواستو جمع کن و دقت کن و وضعیتو ببین. موندن، ینی تسلیم شدن! موندن، ینی کنار اومدن! و کنار اومدن کار من نیست. من چیزی رو که اذیتم بکنه، تبدیل میکنم به چیزی که ازش خوشم بیاد! ولی احمقانهس اگه بخوام با مشتهای گرهکرده سعی کنم یهتنه عوض کنم! نمیشه! من باید به خودم فرصت تجربهٔ یهزندگی متفاوتتر رو بدم، وگرنه از یهجلبک کمترم!
آخه ۶۷ تومنننن؟ پوووف
درباره این سایت